با دکتر فرنگیس کاظمی، استاد دانشگاه علامه طباطبایی درباره مراحل رشد شناختی کودک به گفتوگو نشستهایم که از نظرتان میگذرد.
- ذهن کودک ازچه سنی آماده پذیرش واقعیات است و مراحل تکامل این آمادگی چگونه است؟ درصورت تفاوت این سن در کودکان چه عواملی در این تفاوت دخیل است؟
ذهن کودک از همان ابتدا و از اوان طفولیت آمادگی دریافت و پذیرش را دارد و به همین دلیل هم میتواند یاد بگیرد و البته آنچه را که دریافت میکند، میتواند واقعیت باشد. لذا آمادگی برای دریافت واقعیت همواره وجود دارد اما کیفیت ادراک واقعیت در فرایند رشد تغییر میکند و متکامل میشود. به عبارت دیگر، سیر تکوینی ادراک واقعیت تابع پرسش است و با تغییرات رشدی در ابعادی مثل رشد فیزیکی، رشدشناختی و رشد کلامی مرتبط است. رویکردهای پیاژه و ویگوتسکی (Vygotsky &Piage) در این مورد هنوز از اعتبار قابلتوجهی برخوردارند. اگرچه اکثر تئوریها برای تبیین این مسئله از طبقهبندی و گروههای سنی استفاده کردهاند اما توجه ویژه به پیوستگی فرایند رشد و تفاوتهای فردی را نباید نادیده گرفت. بنا بر این در هر دوره از رشد با در نظر گرفتن سطح رشد و میزان آمادگی ذهنی کودک باید واقعیتها را در حدی و به شیوهای به او گفت که برایش قابل درک باشد. بزرگترها بیشتر به آنچه برایشان قابل مشاهده است توجه میکنند (مثل تغییرات رشدی در سطح اندامها، آغاز تکلم، شروع مهارتهای حرکتی و...) اما معمولا نسبت به تغییرات ذهنی بهخصوص در سطح دریافتهای ذهنی کمتر توجه میشود، درحالیکه کودک براساس همین دریافتها نسبت به محیط پاسخ داده و واکنش نشان میدهد.
- آیا عدمآمادگی ذهنی کودک برای پذیرش واقعیات به والدین این اجازه را میدهد که به کودک اطلاعات غیرواقعی بدهند؟ مثلا بعضی از والدین تصور میکنند از آنجایی که مرگ پدیده ناخوشایندی است، میتوانند آن را انکار کرده و پدیدهای مانند سفر را جایگزینش کنند؟
همانطور که در سؤال قبل اشاره کردم، ذهن کودک همواره آماده دریافت و پذیرش است؛ خواه واقعیت باشد یا غیر آن اما با توجه به سن کودک و آ مادگی ادراکی او، لازم است واقعیت بهگونهای و در حدی برایش مطرح شود که متناسب با کیفیت ادراکش باشد. بدیهی است که در غیر این صورت کودک آن را به درستی درک نمیکند. در مورد مثالی که مطرح کردید، ذهن کودکان تا حدود سنی کمتر از 10سال قادر به ادراک مفاهیم انتزاعی مانند مرگ نیست اما این دلیل مناسبی برای انکار یا تحریف آن توسط بزرگترها نیست بلکه این واقعیت را میتوان برای کودک به شیوهای معقول و مناسب از حالت انتزاعی به حالت ملموس و قابل درک در آورد و بدون توسل به دروغ، برای او توضیح داد.
اتفاقا استفاده از واژه سفر مناسب بهنظر میرسد. همانطور که استحضار دارید، همه ادیان الهی به اصالت و بقای روح و طی مراتب آن پس از مرگ اشاره داشتهاند، لذا جدایی روح از کالبد نوعی سفر از جهان فانی به دیار باقی است، پس بیان سفر بدون توضیح در مورد جهان فانی و دیار باقی دروغ و تحریف نیست ضمن اینکه اگر کودک بهگونهای تجربه سفر داشته باشد، مفهوم آن را با پردازشی عینی به خوبی درک میکند، مثلا میفهمد که شخص مورد نظر دور است و در دسترس نیست ولی راحت و شاد است. در چنین حالتی، تنها بخشی از واقعیت و به شیوهای که برای کودک قابل درک است مطرح میشود. نکتهای که باید مورد توجه قرار گیرد این است که بهدنبال آن وعدههای دروغین به کودک داده نشود، مثل اینکه او بهزودی برمیگردد. زیرا این یک دروغ است و کودک را در حالت انتظاری باقی میگذارد که ممکن است منجر به احساس ناامیدی و عدماعتماد به بزرگترها شود.
- وقتی کودک بزرگتر شود و آموزهای برخلاف آموزههای قبلی فرا بگیرد، دچار چه حالت روانیای میشود؟
- تصور میکنم منظور شما، آموزههای متفاوت از آموزههای قبلی است. بدیهی است که کودک گیج شده، دچار تعارض و سرگردانی میشود، دیگر نمیداند چه را باور کند و به چه کسی اعتماد کند. البته شدت این مسئله با توجه به میزان اهمیتی که موضوع برای کودک دارد، متفاوت است. تکرار این موارد در درازمدت میتواند در بروز بعضی از اختلالات رفتاری مانند پرخاشگری، اختلال سلوک، اضطراب، افسردگی و... مؤثر باشد.
- در برخی موارد، منابع کسب اطلاع کودک چندگانه است (خانه، مهدکودک، اقوام و...) و چون این منابع در امر اطلاعرسانی از یکپارچگی و وحدت برخوردار نیستند لذا کودک با نوعی بحران آگاهی روبهرو میشود. چگونه میشود از این پدیده جلوگیری کرد؟
جلوگیری از ارتباط کودک با سایر افراد در محیط غیرممکن است. افزون بر آن، کنترل افراد برای ارتباط با کودک نیز امکانپذیر نیست اما این مسئله بر همه کودکان تأثیر منفی بر جای نمیگذارد. کودکان حدودا تا اواخر مراحل تحصیل ابتدایی، والدین خود را مرجع قدرت میدانند، بنا بر این اولویت پذیرش اطلاعات از میان منابع چندگانه با موارد تبین شده توسط والدین است اما اگر والدین در ارائه اطلاعات به فرزندشان اتفاق نظر نداشته باشند یا در مورد مطلب واحدی آموزهها و توضیحات متفاوت و گاه متناقض ارائه دهند، کودک دچار پریشانی و سرگردانی میشود. ناامیدکنندهتر از آن وقتی است که تکیهگاه و منبع قدرت کودک فرو میریزد و این در مواردی رخ میدهد که والدین با وجود حضور فیزیکیشان در خانواده، به دلایلی که میتواند متفاوت و متنوع باشد، قادر به ایجاد ارتباط با فرزند خود نیستند. در مواردی اینچنین کودک منابع اطلاعات را در بیرون از خانه جستوجو میکند و این میتواند پیامدهای نامطلوب داشته باشد. اما اگر والدین قادر به ایجاد فضای امن و خانهای آرام باشند، بستر مناسب برای رشد کودکانشان فراهم میشود. منابع اطلاعاتی متفاوت بیرونی نه تنها آسیبزا نیستند بلکه به توسعه طرحوارهها کمک میکنند و کودک را قادر میسازند تا تفکر، تحلیل و انتخاب کند.
اصلیترین و کاربردیترین فصل در بحث ما اینجاست که چگونه کودک را با واقعیاتی آشنا کنیم که در واقع جهانبینی او را شکل میدهد. مثلا کودک از چه سنی و چگونه میتواند با مفهوم خداوند آشنا شود؟ و آیا تا زمانی که کودک پدر و مادر خود را قدرتی برتر و لایزال تصور میکند چنین کاری امکانپذیر است؟
لازم است که تأکید کنم بستر کاملا مناسب برای پرورش و تربیت کودک با انتخاب همسر مناسب آغاز میشود. همسرانی که یکدیگر را دوست بدارند، به یکدیگر احترام بگذارند و نسبت به هم صداقت، صبوری، نرمش و انعطاف داشته باشند، والدینی خواهند بود که قبل از تولد فرزندانشان تا حد زیادی محیط مناسب برای رشد و پرورش فرزندان را تأمین کردهاند. اما بهطور کلی، والدینی که با یکدیگر و با فرزندانشان همواره با صداقت و نرمش توأم با اقتدار رفتار میکنند، از اوان کودکی الگوهای مناسبی برای فرزندانشان هستند. وقتی یک پدر یا مادر دوستداشتنی، مهربان و قوی، نمازی خالصانه میخواند بر کودک تأثیری عمیق میگذارد. اگر کودک سؤالی بپرسد چنین والدینی قادر به ارائه پاسخی مناسب با شرایط رشد ذهنی فرزند خود هستند زیرا یکدیگر را میفهمند و در مقابل هم مقاومت نمیکنند و خشمی ندارند. درک مفهوم خداوند نیز در گروههای سنی مختلف به شیوههای متفاوتی امکانپذیر است و بعضی روشهای کلیشهای مرسوم غالبا مورد پذیرش مخاطبان قرار نمیگیرند. قبلا هم اشاره کردم، ادراک مفاهیم مختلف تدریجی است و در فراز رشد رخ میدهد، بهطور مثال درک مفاهیم عینی و ملموس در حدود سنی 6 الی 11سالگی آغاز میشود و شروع ادراک مفاهیم انتزاعی حدودا از 12 سالگی است. اما ادراک از همان آغاز تولد وجود دارد، چیزی که تغییر میکند نوع آن است. لذا کودک براساس آنچه مشاهده میکند (رفتار اطرافیان و بهخصوص والدین) و آنچه میشنود، میآموزد.
کودک تا قبل از سنین 11-10 سالگی خدا را درک میکند اما برای این منظور باید قالب محسوسی به او بدهد و اکثر کودکان از نمادهای روحانی استفاده میکنند.
این کفر و غلط نیست چون تنها راهی است که به ادراکش کمک میکند. باید این نوع ادراک صورت بگیرد تا در سنین بعدی بتواند خدایی که همه جا هست ولی دیده نمیشود، زاییده نشده و نمیزاید و... (بهصورت انتزاعی) را ادراک کند.
- در همین زمینه آموزشهای مذهبی مهدهای کودک و آمادگیها را چگونه ارزیابی میکنید؟
بهنظر نمیرسد که همه مهد کودکها و آمادگیها از روش واحدی برای این منظور استفاده کنند بنا بر این نمیتوانم بدون تحقیق در این مورد اظهار نظر کنم. در هر حال، آموزش مذهبی میتواند در هر سنی مفید باشد مشروط بر اینکه برای آموزش برنامهریزی علمی صورت گیرد و افراد واجد شرایط با استفاده از روشهای مناسب و در عین حال جذاب، این آموزش را انجام دهند. منظور من از افراد واجد شرایط کسانی هستند که معلومات دینی کافی و توانمندی علمی و تجربی در روانشناسی کودک داشته باشند و مهمتر آنکه کودکان را دوست بدارند و از مهارت کافی برای ایجاد ارتباط با کودکان بهرهمند باشند. تاکنون با موارد متعددی مواجه شدهام که عدمبرنامهریزی و بیانگیزگی، دانش محدود و رفتار نامناسب آموزگار موجب بروز حالت انفعالی در کودک شده است و البته عکس این مسئله هم امکان دارد.
- کودکان یعنی نسل فردای جامعه را چگونه باید با پدیده معلولیت بهعنوان یکی از واقعیات زندگی آشنا کنیم؟
کودکان در جریان رشد بهطور طبیعی با این پدیده آشنا میشوند. شاید منظور شما نوع نگاه آنها به این مقوله است. چه کسی میتواند ادعا کند که معلول نیست؟ به معنای واژه معلولیت توجه کنید، معلول به کسی میگویند که دارای علت یا آسیبی است. این آسیب میتواند در جسم، ذهن، روح، اندیشه، رفتار و...باشد. اگر کسی صادقانه وضعیت خود را بررسی کند، ممکن است بتواند آسیبها و علتهای درونی و بیرونی، آشکار و ناآشکار خود را تشخیص دهد. بیشتر افراد در توهم بیعلتی و بیآسیبی هستند. اما نکتهای که اهمیت دارد این است که هر فردی بتواند معلولیت خود را شناسایی کند، اگر آن علت قابل برطرف شدن است در جهت رفع آن تلاش کند و اگر قابل بهبود نیست، در جهت جبران آن نقص یا ضعف تلاش کند. در حقیقت آنان که مینشینند تا معلولیت دیگران را نظاره کنند و از آسیبهای خود غفلت میکنند، خود معلولهایی هستند که فرصتهای خوب دستیابی به سلامت را از خود دریغ کردهاند.
فرهنگسازی در این راستا وقتی موفقیتآمیز است که الفبای آن رعایت شود. به فرزندانمان بیاموزیم تا هم خود و هم دیگران را دوست بدارند، از شادی و موفقیت خود و دیگران لذت ببرند، منتظر قضاوت دیگران در مورد خودشان نباشند و از آن ترس بهخود راه ندهند زیرا این مسئله انسان را از تلاش بازمیدارد و مانع موفقیت و پیشرفت است. البته در این راستا نقش رسانهها، برنامهریزان، والدین و معلمان بسیار چشمگیر ا ست.